داستان 2


☠fashion girl☠

خوشمل

در لندن چارلی، پسری کوچک و فقیر، با پدر و مادرش به همراه دو پدربزرگ و مادربزرگ پیر خود در کانون گرم خانوادگی زندگی می‌کند و فقر را احساس نمی‌کند. چارلی علاقه زیادی به شکلات دارد ولی به حدی فقیر است که هر سال فقط یک شکلات می‌خورد.

در نزدیکی خانه او کارخانه بزرگ شکلات سازی ای قرار دارد که قبلا به دست فردی عجیب به نام ویلی وانکا اداره می‌شده‌است.او بهترین شکلات دنیا را می‌ساخت و آنرا به تمام دنیا صادر می‌کرد، اما کم کم کارخانه داران دیگر به او حسودی کردند و اسرار شکلات سازی او را دزدیدند و شکلات‌هایی به همان خوبی ساختتند.آقای وانکا روحیه خود را باخت و کارخانه را تعطیل کرد.

حالا بعد از سال‌ها این خبر به گوش می‌رسد که ویلی وانکا پنج بلیط طلایی داخل پنج شکلات وانکا پنهان کرده‌است و می‌گوید که پنج کودک خوش شانس از هر جایی در جهان می‌توانند از کارخانه او بازدید کنند.جهان به‌دنبال این پنج بلیط زیر و رو می‌شود و در آخر پنج کودک مشخص می‌شوند.آگستوس گروپ یک پسر چاق و شکموی حریص.وروکا سالت دختری که والدین پولدارش او را لوس کرده‌اند.وایولت بورگارد دختری که آدامس میجود مایک تی وی پسری دیوانهٔ تلویزیون و در نهایت چارلی فقیر و خوشبخت.هر کدام از آنها با یکی از بستگانشان به کارخانه می‌آیند.این بازدید یک برنده خوش شانس دارد که جایزه ویژه‌ای می‌برد.

ویلی وانکا آدم بشدت عجیبی ست که بعد از گذشت سال‌ها تنها زندگی کرده است .پدر دندانپزشک او شکلات را برای او ممنوع کرده بوده و در او عقده درست کرده بود.ویلی از خانه فرار می‌کند و تمام عمرش به همان صورت بچگی زندگی می‌کند.

در آبشار شکلات موجودات کوچکی به نام اومپالومپا کار می‌کنند که در واقع کارمندان کارخانه هستند.

آگوستوس همان پسر حریص شکمو در آبشار می‌افتد و از بازدید حذف می‌شود.وایولت در اتاق اختراعات با یک آدامس باد می‌شود و او نیز حذف می‌شود.وروکا به قصد دست زدن به یکی از سنجابها مورد حمله آنها قرار می‌گیرد.مایک تی وی نیز در اتاق تلویزیون شکلاتی حذف می‌شود.در نهایت چارلی باقی می‌ماند و برنده می‌شود.

جایزه او خود کارخانه شکلات سازی است که آقای وانکا به او واگذار کرده‌است.اما وانکا پیشنهاد می‌کند که چارلی بدون خانواده اش این کارخانه را اداره کند.چارلی جواب منفی می‌دهد و می‌گوید که کارخانه و همه شکلات‌های دنیا را با خانواده اش عوض نمی‌کند. سر انجام آقای وانکا وارد خانواده چارلی می‌شود.او دوباره به چارلی پیشنهاد می‌دهد و چارلی قبول می‌کند.

چارلی یک کارخانه برنده شد اما چیزی که آقای وانکا برنده شد خیلی بزرگتر و با ارزش تر بود: یک خانواده



نظرات شما عزیزان:

arina
ساعت16:56---13 شهريور 1391
سلام من تو وبت عضوم چرا مطالبی که نوشتم ثبت نمیکنی خوش حال میشم به وبم سر بزنی و نظر بدی من یکی از دوستای چیتوزیاتم

zahra
ساعت6:57---22 مرداد 1391
لطفا زود جوابم رو توی ایملیم بده گلم ممنون میشم.

zahra
ساعت6:55---22 مرداد 1391
واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟

zahra
ساعت6:54---22 مرداد 1391
سلام گلم من توی وبلاگت عضویدم اما نمیتونم عکس بزارم چرا؟

فرزانه
ساعت12:51---2 تير 1391
سلوم عزیزم

داستان جالبی بود،ف کنم یه بار شبکه سه داستانشو کارتون گذاشت اما مرسی زحمت کشیدی و این پست رو گذاشتی

عزیزم خوشال میشم به منم سربزنی

منتظرت هستم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
+ سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,| 15:58|شیدا| |

♂♥♀مِتِحَرِک سآز جوجو و شوشو♂♥♀



>♥عِشـ♥ـــق حَدیث وُ عَلی♥